پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی- دکتر آرش نصیری زرقانی؛ در مبارزات سیاسی، آنچه که بسیار مهم و ضروری است، تدوین استراتژی و تاکتیکهای کاربردی و مؤثر برای دستیابی به هدف میباشد. در جریان مبارزات علیه رژیم پهلوی، گروههای سیاسی و حتی افراد انقلابی مطرح، شیوههای مبارزاتی مشخصی داشتند که این شیوهها با توجه به جایگاه اجتماعی و خطمشی آنها متفاوت بود. درواقع استراتژیها و تاکتیکهای مبارزه علیه رژیم به فراخور گروههای مخالف و فعال در آن مقطع زمانی، از تنوع برخوردار بود و میتوان گفت که به تعداد طیفها، گروهها و جریانهای سیاسی، شیوههای مبارزاتی مختلف وجود داشت. یکی از این شیوهها، خطمشی مسلحانه و مبارزه قهرآمیز علیه رژیم بود که عمدتاً توسط گروههای مارکسیستی و چپگرا انجام میگرفت.
زمینههای شکلگیری جنبش مسلحانه در ایران
نخستین قیام مسلحانه قرن بیستم را انقلاب 1917 روسیه به نام خود ثبت کرد. این انقلاب علاوه بر این کشور، سایر نقاط جهان را نیز تحتتأثیر خود قرار داد و بر مبانی و تاکتیکهای قیامهای بعدی در کشورهای گوناگون اثر گذاشت. اوج مبارزات قهرآمیز قرن بیستم در اوان نیمه دوم آن روی داد که از شرقیترین نقاط آسیا تا غربیترین نقاط قاره آمریکا را دربرگرفت؛ قیامهایی که به واسطه تأثیرپذیری از انقلاب 1917 روسیه، بیش از هرچیز از مارکسیسم ملهم بود. با پیروزی مبارزات مارکسیست - لنینیستی در چین، این جبهه قدرتی مضاعف یافت و از آن پس بسیاری از مبارزات مارکسیستی و عمدتاً چریکی از حمایت شوروی و چین بهرهمند بودند. این مبارزات که در کشورهای مختلف از جمله قبرس، ویتنام، اندونزی، الجزایر، کامبوج، کوبا و تایلند روی داد، خالی از دستاورد نبود. پیروزیهای به دست آمده در کوبا و الجزایر را میتوان شاهبیت این تحولات دانست. وقوع انقلاب کوبا با توجه به برخی شباهتهای این رژیم با حکومت وقت ایران و نیز بهواسطه برخی جذابیتهای این قیام، به شدت بر برخی مبارزان ایرانی تأثیر گذاشت. مشابهتهای جامعه الجزایر با ایران نیز انقلاب این کشور را بهعنوان الگویی برای مبارزات گروهی از جوانان کشور مطرح کرد.[1]
پیش از آغاز فعالیت مسلحانه، نیروهای متشکل و احزاب سیاسی ملیگرا وضعیت مناسبی نداشتند. جنبش کمونیستی ایران هم حال و روزی بهتر از آنها نداشت. جنبش کمونیستی ایران در دهه چهل، به غیر از حزب توده عبارت بود از یک دسته سازمانهای مارکسیست - لنینیست در داخل و خارج از کشور، که بیش از آن که سازمانهای سیاسی باشند، تبدیل به محافل روشنفکری شده بودند و نهایتاً به ترجمه برخی آثار کلاسیک دست میزدند که آن هم دردی از جنبش ترقیخواهانه ایران دوا نمیکرد.[2]
فکر مقاومت مسلحانه در برابر رژیم پهلوی، از اواخر سال 1342 پس از سرکوب آخرین مقاومتهای ملی و مذهبی، متلاشی شدن نیروهای اپوزیسیون و شکست نهضت ملی و از بین رفتن امکانات مبارزه از طریق قانونی، شکل گرفت؛ بهطوریکه در سال 1343 برخی گروهها و دستهجات مخالف رژیم، با افکار و ایدئولوژیهای گوناگون، به یک نتیجه واحد رسیده بودند که تنها راه مبارزه با رژیم شاه مبارزه مسلحانه است.[3] گروههای همچون هیئتهای مؤتلفه اسلامی، حزب ملل اسلامی، جنبش انقلابی مردم ایران (جاما)، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران، گروههای کوچک مارکسیست مانند گروه لرستان، سازمان آزادیبخش خلقهای ایران، سازمان آرمان خلق و... در راستای جنگ انقلابی علیه رژیم به فعالیت پرداختند.[4] لازم به توضیح است هرچند که گروههای مختلف با ایدئولوژی گوناگون اعم از مارکسیستی و غیرمارکسیستی به مبارزه قهرآمیز روی آورده بودند، اما با مطالعه فعالیتهای آنان میتوان دریافت که گروههای مارکسیستی در اینگونه مبارزات از اهمیت بیشتری نسبت به سایرین برخوردار بودند.
دلایل عدم اقبال عمومی به مشی مسلحانه
پس از واقعه سیاهکل در 19 بهمن 1349 که از آن بهعنوان نقطه عطف جنبش مسلحانه ایران یاد میکنند، تا پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357، چندین عملیات چریکی و قهرآمیز علیه رژیم توسط گروههای مختلف انجام گرفت که برخی با شکست مواجه شد و برخی دیگر نیز با موفقیت همراه بود. علیرغم وجود هوادارانی که این گروهها داشتند و حمایتهای پنهان و آشکاری که از آنها میشد، بحثی که در اینجا مطرح است، عدم اقبال عمومی در بُعد کلان، نسبت به این نوع مبارزه میباشد که در ادامه به مهمترین دلایل آن پرداخته خواهد شد.
1- تعارض با اعتقادات و فرهنگ جامعه
عمده گروههایی که بهطور قهرآمیز با رژیم شاه مبارزه میکردند، یا اساساً مارکسیستی بودند و یا نسبت به آن گرایش داشتند. این امر باعث میشد که تنها کسانی به عضویت آنها درآیند که پایبند به مکتب مارکسیسم باشند. لذا با توجه به فرهنگ عمومی جامعه ایران و تبعیت از اسلام شیعی، این دسته از گروهها نمیتوانستند در سطح کشور فراگیر باشند و در میان گروههای اجتماعی مختلف به جایگاه بالایی دست یابند.
به بیانی دیگر، استراتژی مبارزه مسلحانه در ایران و سایر کشورهای دارای تجربه جنگ چریکی (مانند ویتنام، آلبانی، کوبا،...) عمدتاً مبتنی بر اندیشههای مارکسیستی بود. تفکرات مارکسیستی در دورانی بنمایه مبارزات چریکی با حکومت پهلوی قرار گرفت که در ایران، نهتنها شرایط زمانه با پیشفرضها و اصول اندیشه مارکسیسم متفاوت بود، بلکه فرهنگ ایران نیز با مختصات فلسفه مارکسیستی، کاملاً تفاوت داشت. اندیشه سیاسی برپایه تفکر شیعی در دهه 1340 (که عرصه رویآوری برخی جریانها به مبارزات مارکسیستی بود)، در جامعه گسترش یافت در حالی که تفکرات مارکسیستی که زیربنای اندیشه چریکها قرار داشت بهصورت فزاینده با تفکر شیعی نامأنوس بود.[5]
از سوی دیگر، درک مبانی فکری گروههای چپ برای توده مردم بسیار دشوار بود. حتی افراد باسابقهای که آموزههای مارکسیسم را فرا گرفته بودند نیز، از درک عمیق آن و ارتباطاش با جامعه ایرانی عاجز مانده بودند. نورالدین کیانوری از رهبران حزب توده در این زمینه بیان میدارد: «درست است که افراد رهبری کموبیش با مارکسیسم - لنینیسم آشنایی داشتند، ولی واقعیت این است که خود من و بسیاری دیگر از افراد رهبری حزب درسهای اصلی این دانش وسیع را عمیقاً درک نکرده بودیم. شاید همه ما کتاب چپگرایی بیماری کودکی کمونیسم لنین را خوانده بودیم، ولی در تطبیق آن با واقعیت جامعه خودمان و سیاست عملی روز نمیتوانستیم از آن بهرهبرداری کنیم».[6]
2- دوری از فعالیتهای سیاسی
به عقیده باورمندان به مشی مسلحانه، حرکت قهرآمیز چون بهعنوان تنها گزینه درمقابل نهضت شناخته میشود، راه را به سوی انقلاب عمومی خلق هموار میکند. در این زمینه بیژن جزنی، تئوریسین و از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق، معتقد بود که تنها راه ممکن برای مبارزه با رژیم پهلوی، شیوه مسلحانه و قهرآمیز است: «اکنون که شیوه قهرآمیز مبارزه ضرورت دارد و سرنوشت جنبش با اتخاذ این شیوه پیوند پیدا کرده است، کوشش کمونیستها بهعنوان پیشقراولان نظامی طبقه کارگر باید این باشد که با استفاده از تمام تاکتیکهای شیوه قهرآمیز برطبق یک نقشه دقیق و حسابشده، با کوشش فداکارانه، نبرد علیه رژیم را ادامه دهند و جامعه را به سوی انقلاب رهبری کنند».[7]
با این زاویه دید، جریانهای چریکی، مبارزه سیاسی را صرفاً کاری بیهوده و بینتیجه تلقی کرده و عمدتاً ارتباط خود را با گروههای سیاسی قطع کردند. اینگونه رفتار برای چریکها دو خسارت عمده به همراه داشت: از یک سو منجر به از دست دادن حامیان خود در عالم سیاست شد و از سوی دیگر افرادی که به لحاظ فکری در این گروهها میتوانستند ابتکار و خلاقیت داشته باشند، از این گروهها فاصله گرفتند. به همین دلیل بسیاری از گروهها با کمبود نیرو مواجه شدند.[8]
3- دشواریهای زندگی چریکی
با طرد فعالیتهای سیاسی از جانب گروهها و سازمانهای چریکی، دایره مخاطبان آنها نیز محدودتر شد؛ چراکه مشارکت در فعالیتهای سیاسی، فرهنگی و مدنی علیه رژیم، برای عموم مردم بیشتر امکانپذیر بود تا اینکه دست به اسلحه ببرند. زندگی چریکی دارای دشواریهای فراوانی است و علاوه بر آنکه در وهله اول نیازمند طی کردن دورههای آموزشی ابتدایی کاربرد اسلحه و سایر تجهیزات نظامی است، چگونگی نبردهای پارتیزانی و کسب مهارتهای آن محتاج ممارست و تلاش بسیار میباشد. از سوی دیگر، فعالیت چریکی و مبارزه مسلحانه از جانب این گروهها، مستلزم رها کردن زندگی عادی و روزمره است و اعضا بایستی بهصورت تماموقت در خدمت سازمان خود جهت پیشبرد آرمانهای قیام مسلحانه باشند. بدیهی است که پایبندی به این شرط، از عهده بسیاری از افراد برنمیآید و با توجه به تعلقات شخصی و وظایف زندگی خانوادگی، قادر به تغییر اساسی در الگوی زندگی خود نمیباشند.
4- اتکای صرف به اسلحه
گروههای مبارز، بیش از آنکه به مردم ایران و مؤلفههای فرهنگی آنها تکیه داشته باشند، بر اسلحه تأکید میکردند. این مسئله حتی از نظر مارکسیست - لنینیستهای اصیلی همچون چهگوارا و کاسترو مردود بود. چراکه از نگاه آنان، جنگ چریکی، جنگ مردم و تودههاست.[9] لذا هدف نهایی در یک جنگ چریکی، کنترل مردم است. بنابراین به منظور موفقیت نیروها به هر شکل بایستی مردم را با خود همراه کرد.[10]
علاوه بر این، ذهنیتگرایی افراد و جریانهایی که مشی چریکی داشتند و برداشت دور از واقعیت آنها نسبت به مردم، منجر به انزوای آنها از جامعه گردید و تقلید صرف از تجارب جریانهای سایر کشورها و درنهایت الگوبرداری از آنها، منجر به ناکامی در فعالیتهایشان شد.[11] عدم شناخت از جامعه و نیز ناتوانی گروههای چریکی در همراه کردن تودهها با خود در واقعه سیاهکل قابل مشاهده است. میتوان بیان کرد که پس از تجربه دستگیری چریکها در سیاهکل که با همکاری روستاییان انجام گرفته بود، گروههای چریکی بیش از آن که به مردم متکی باشند، بر اسلحه و سازماندهی درونی خود بدون دخالت مردم تأکید کردند و همین امر سبب دوری آنها از تودهها گردید.
بهطورخلاصه، جنبش مسلحانه در ایران علیرغم فعالیتهای متعدد خود نتوانست در پیروزی نهایی ملت ایران در انقلاب سال 1357 نقش عمدهای ایفا کند و مورد توجه آحاد جامعه قرار گیرد. چنانکه بحث شد، دلایل متعددی را در این زمینه میتوان برشمرد از جمله: تضاد ایدئولوژیک با اعتقادات و فرهنگ جامعه، طرد فعالیتهای سیاسی توسط گروههای مبارز، دشواریهای زندگی چریکی برای عامه مردم و درنهایت اتکای صرف به اسلحه و دوری از تودهها.
پینوشتها:
1. صدرشیرازی، محمدعلی (1395). سازمان چریکهای فدایی خلق، چاپ اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 25.
2. روشنایی، فرزاد (1399). مارکسیستهای ایدهالیست، چاپ دوم، تهران: نشر اختران، ص 33.
3. حقبین، مهدی (1392). از مجاهدین تا منافقین، چاپ اول، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 26.
4. صدرشیرازی، همان، ص 26.
5. مولوی وردنجانی، عیسی و توکلی، یعقوب (1398). تبیین عوامل ناکامی جنگهای چریکی در ایران دوران پهلوی. فصلنامه مطالعات تاریخی، سال هفدهم، شماره 64، ص 48.
6. کیانوری، نورالدین (1371). خاطرات نورالدین کیانوری، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی دیدگاه، چاپ اول، تهران: انتشارات اطلاعات، ص 284.
7. جزنی، بیژن (1346). جنبش ضداستعماری، بیجا، ص 47.
8. مولوی وردنجانی و توکلی، همان، ص 57.
9. همان، ص 51.
10. عزتی، عزتالله (1393). ژئواستراتژی و قرن بیستویکم، چاپ هشتم، تهران: انتشارات سمت، ص 38.
11. مولوی وردنجانی و توکلی، همان، ص 52.